دسی درجی، یک خیاط، ناخودآگاه دوربین مخفی را به شلوار مشتری می دوزد. او با حضور پسرش به عقب کشیده می شود، محدود می شود و طعنه می زند. او به سختی لعنت می کند، در خلسه ادرار می کند، تا اینکه یک سواری وحشیانه عرب به وجود می آید و او را تخلیه اما راضی می گذارد.